آیا ترحم کردن به بیماران سخت درمان درست است؟
به گزارش دکتر برای تو، ترحم کردن به بیمار دقیقاً یکی دیگر از همان تله هایی است که باید مراقب باشیم در دام آن نیفتیم. به طور کلی، باید و نبایدی در کار نیست، همدردی و همدلی خوب و زیباست، احساس ترحم در چنین وضعیتی طبیعی است، ولی نباید آن را به
نویسنده: عبدالحسین رفعتیان
ترحم کردن به بیمار دقیقاً یکی دیگر از همان تله هایی است که باید مراقب باشیم در دام آن نیفتیم. به طور کلی، باید و نبایدی در کار نیست، همدردی و همدلی خوب و زیباست، احساس ترحم در چنین وضعیتی طبیعی است، ولی نباید آن را به افراط کشاند. وقتی عزیزی گرفتار بیماری وخیمی می شود، نباید از روی ترحم همه زندگی او را در دست بگیریم، نباید همه کارهای او را انجام بدهیم؛ هم چنین نباید او را به امان خدا رها کنیم و بگوییم کاری از عهده ما بر نمی آید و او را به بیمارستان، پزشکان و پرستاران بسپاریم و منتظر فرارسیدن لحظه مرگش باشیم. ترحم یا بی اعتنایی افراطی، هر دو، واکنش های نادرستی هستند. تردیدی نیست که مراقبت از بیماران سخت درمان اساساً به عهده بیمارستان و افراد حرفه ای است، ولی در هر حال چه ما بخواهیم و چه نخواهیم، بخشی از مسئولیت پرستاری به عهده بستگان بیمار خواهد بود.
ترحم یک احساس درونی است که خود را به اَشکال مختلف نشان می دهد و باعث می شود بیماردار، بیش از حد نسبت به بیمار توجه نشان دهد و از او مراقبت کند. ممکن است همراه، فکر کند چون حال بیمار وخیم است و به وضع بد و سختی دچار شده، باید همه کارهای او را به عهده بگیرد، یا ممکن است فکر کند که بیمار دیگر نباید دست به سیاه و سفید بزند. اگر برخورد اطرافیان بیمار این گونه باشد، و اگر اجازه ندهند بیمار کارهایی را که می تواند و دوست دارد، خودش انجام بدهد، به بیمار آسیب می رسد.
ممکن است بیمار تا کمر فلج شده باشد، ولی بتواند از دستش استفاده کند. شاید قادر باشد غذایش را خودش به دهان بگذارد یا میز غذایش را خودش مرتب کند و مثلاً کتابش را خودش بردارد و بخواند. هرگز نباید بیمار را از انجام دادن کارهایی که می تواند انجام بدهد، محروم کرد. این گونه ترحم کردن ها و عکس العمل نشان دادن ها، اشتباهِ محض است.
ما نباید به جای بیمار فکر کنیم. نباید به جای بیمار عمل کنیم و بگوییم: حالا تو خسته ای برو بخواب! یا دیگر قدم نزن، خسته می شوی، حالا برو دراز بکش و کتاب بخوان. چرا می خواهیم تمام زندگی بیمار را در اختیار خود بگیریم؟ چرا فکر می کنیم بیماری وخیم، قدرت و توان همه کارها را از بیمار گرفته است؟ می گوییم: او مریض است، او تا چند روز یا چند ماه دیگر زنده نیست، ناتوان است، دلم برای او می سوزد، خوبی و سلامت او را می خواهم و... همه این واکنش ها کاملاً اشتباه هستند. اطرافیان با این دید و با این کارها، بیمار را از نظر روانی، در موقعیت یک نوزاد یا یک کودک نوپا قرار می دهند. درست مانندِ طفلی که از خود اختکمک ندارد و پدر و مادرش باید تعیین کنند که کِی غذا بخورد، چه بخورد، چه مقدار بخورد، کِی بخوابد، کِی بیدار شود، و..
این روش، بیمار را به سوی دوران طفولیت پس می راند. روان پزشکان، این حالت را نوعی بازگشت، یا نوعی بیماری نورُزی می دانند.
هدف از بیمارداری این است که به بیمار کمک کنیم تا بارش سبک تر و حالش بهتر شود، و احساس آرامش بیش تری داشته باشد. اگر، در نهایت تأسف، قرار است تنها مدت کوتاهی زنده باشد، چرا باید او را از رفتار طبیعی اش محروم کنیم؟
هرگز نباید هیچ بیماری را از توانایی هایش محروم و در نتیجه بیماری روانی بازگشت را به بیماری اش اضافه کرد. آیا بیمار فکر نمی کند این گونه مراقبت ها به این معنا هستند که او به سرانجام خط رسیده است؟ آیا باید بپذیرد آن قدر ضعیف شده که حتی نباید پنجره را باز کند تا هوایی بخورد؟ حتی نباید تنها قدم بزند؟ و وقتی می خواهد تا سر خیابان برود، حتماً باید برخلاف میلش کسی او را همراهی کند؟ این مراقبت ها و توجه های بیش از مقدار برای بیمار مفید نیستند.
هرگز به جای بیمار تصمیم نگیریم، به جای او چیزی نخواهیم. بدانیم که این حق بیمار است که تا دم مرگ، احساس توانایی و استقلال کند. حق دارد ترجیحاتش را خودش انتخاب کند و آن چه که خودش دوست دارد و برایش مضر نیست، انجام بدهد. خواسته خود را به او تحمیل نکنیم، نگوییم غذایش باید فلان جور باشد، این را بخورد، آن را نخورد، پنجره اش آفتاب داشته باشد یا نداشته باشد، سیگار نکشد، آب جوشیده بنوشد و... تنها کاری که ما به نام بیماردار باید انجام بدهیم این است که توصیه های پزشک را رعایت کنیم.
منبع مقاله :
رفعتیان، عبدالحسین؛ (1386)، همراهی نزدیکان در طول بیماری (چگونگی برخورد با بیماری های سخت درمان)، تهران: نشر قطره، چاپ دوم
منبع: راسخون